بشنو از نی چون حکایت می کند....
آن چه انسان هرگز نخواهد فهمید این است که چگونه در مقابل کسی که ما را آفریده و همه چیز ما از اوست مسوول خواهیم شد و او از ما بازخواستخواهد کرد ؟!؟!؟ . موریس مترلینگ
این همه پیغمبرها گفته اند که روح باقی می ماند و چنین و چنان می شود. اما هیچکس توجه نکرده که آیا روح ما قابل بقا هست یا نه ؟؟؟
شما را بخدا روح ما با این افکار پست و اندیشه هایی که از حدود معده و شهوت تجاوز نمی نماید آیا اگر از بین برود بهتر نیست ؟!؟ . موریس مترلینگ
جملات حکیمانه ویکتور هوگو
هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمیشود. این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان. ویکتور هوگو
آن هنگام که روحم عاشق جسمم شد و جفت گیری این دو سر گرفت من بار دیگر متولد شدم .ویکتور هوگو
الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق فکر نمی توان کشف کرد. ویکتور هوگو
پیروزی واقعی جان آدمی، فکرکردن است. ویکتور هوگو
زیبائی که با فضیلت توام نباشد، گل بی عطر وبوئی را ماند. ویکتور هوگو
لبخند زن در دو موقع آسمانی و فرشته مانند است : یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند . ویکتور هوگو
انسان در عالم چون شبح سرگردانی است که در عبور از این راه حیاتی سایه ای از خود به یادگار نمیگذارد . ویکتور هوگو
من اشخاص زنده را آنانی می دانم که مبارزه می کنند. بی مبارزه زندگی مرگ است . ویکتور هوگو
روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای
یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد
یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت
یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند
یک تقویت کننده فکراو را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد.
آن روز صبح هم مثل همیشه، در فکر و رویایش بود که ناگهان در اثر برخورد با اتوموبیلی به گوشه ای پرتاب شد. وقتی چشمانش را باز کرد خود را روی تختی سپید و تمیز دیدکه در کنار آن هدیه ای قرار داشت.
دخترک با خوشحالی هدیه را باز کرد٬ یک جفت کفش قرمز بود!!!!!
چشمان دخترک لبریز از شادی شد٬ ولی افسوس . . . . . . او نمی دانست که پاهایش دیگر توان رفتن ندارد.
داستان پسرک و خدمتکار
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر 10 ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: 50 سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت : 35 سنت
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، 15 سنت براى او انعام گذاشته بود !
داستان روانشناسی نوجوانان
پیرمردی بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس ها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند و سر و صداى عجیبی راه انداخته بودند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی 1000 تومان به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا و همین کارها را بکنید.»
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه
حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی تونم روزی 100 تومان بیشتر به شما بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟
بچه ها گفتند: « 100 تومن؟ اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط 100 تومن حاضریم این همه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کورخوندی. ما نیستیم.» و از آن پس پیرمرد با
در خانه جدیدش به زندگی ادامه د
بدون عنوان!
آخر کلاس نشسته بود که احساس کرد حوصلش سر رفته، به دخترای کلاس نگاه کرد و اونی که قبلا هم زیاد به چشمش خورده بود انتخاب کرد و تصمیم گرفت عاشقش بشه! از فکر خودش خندش گرفت. حوصلش واقعا سر رفته بود، از کلاس زد بیرون. ناگهان دید اینگاری دختره هم اومده بیرونو داره نگاش میکنه؛ دلش ترسید، سریع رفت تو کلاسو رو نیمکت آخری نشست. چشماشو بست و گفت:
خدایا غلط کردم!
جملات حکیمانه نادرشاه افشار
میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار
سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار
تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . نادر شاه افشار
باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ . نادر شاه افشار
* «اگر انسانها در طول عمر خویش فعالیت مغزشان به اندازه یک میلیونیوم معدهشان بود، اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.» آلبرت انیشتین
* «اگر واقعیات با نظریات هماهنگی ندارند، واقعیتها را تغییر بده.» آلبرت انیشتین
* «تا زمانی که حتی یک کودک ناخرسند روی زمین وجود دارد، هیچ کشف و پیشرفت جدی برای بشر وجود نخواهد داشت.» آلبرت انیشتین
باورها
استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموستر میکند:...
توی کافه ی فرودگاه...
توی کافهی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار میکشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت: - ببخشید آقا! شما روزی چند تا سیگار میکشین؟
- منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع میکردین، به اضافهی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر میکنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود!
- تو سیگار میکشی؟
- نه!
- هواپیما داری؟
- نه!
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه
این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است . امیدوارم که مؤثر واقع شود!
یک- به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
دو- با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .
سه- همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید .
چهار- وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
جوان، خدای حاضر در انسان است.
- آنچه ملتی متمدن را از ملتی دور از تمدن تمیز میدهد، چند عامل است که فرهنگ و دانش در رأس آنها قرار دارند.
- امید در زندگانی بشر همانقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان.
- یک زن کامل کسی است که بداند چگونه فرمانروایی کند.
- در هر ملت چراغی است که به عموم افراد نور امید میدهد و آن، معلم است.
- یک پرنده کوچک که زیر برگها نغمهسرایی میکند، برای اثبات خدا کافی است.
- نمیدانید تا چه حد اعتماد به نفس باعث اعتماد به هر چیز دیگر میشود.
- آینده کودکان بستگی به تربیت کودکان دارد.
- وقتی که کیسه خالی شد، دل پر میشود.
- آنان که نمیتوانند خود را اداره کنند، ناچار از اطاعت دیگرانند.
- از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم.
- مردم فاقد نیرو نیستند، فقط فاقد ارادهاند.
- الماس را جز در قعر زمین نمیتوان پیدا کرد و حقایق را جز در اعماق فکر نمیتوان یافت.
- بدبختی، مربی استعداد است.
- مرگ مهم نیست؛ خوشبخت نبودن مهمترین چیزهاست.
- کینه و تنفر را به کسانی واگذار کنید که نمیتوانند دوست بدارند.
- هدف هنر امروز، زندگی است نه زیبایی.
- دانشمند کسی است که بکوشد درد و رنج خود را بکاهد.
- بوسه دزدانه، شیرینترین بوسههاست.
هر چند وقت یک بار خوب است آدم به مردم خوش اقبال جهان درس بدهد، حتی اگر برای این باشد که غرورشان را لحظه ای مبدل به شرم کند؛ چرا که خوشبختی هایی متعالی تراز خوشبختی آنها وجود دارد؛ خوشبختیهایی عظیم تر و عزیزتر.
جملات بسیار زیبا درباره موفقیت و زندگی
بدبختی ما این حسن را دارد که دوستان واقعی را به ما می شناساند.
دوست آن است که شما را قادر سازد، در هنگام روز، ستارگان را ببینید.
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری، همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.
ریشه ها به عمق می روند که درخت ها سر به آسمان می سایند.
جملات زیبا از دکتر شریعتی
مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مردم.
جملاتی زیبا از دکتر وین دایر
چهل حدیث از امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام)
1. یا اَسْرَى الرَّغْبَةِ، اَقْصِرُوا، فَاِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْیا لایَرُوعُهُ مِنْها اِلاّ صَریفُ اَنْیابِ الْحِدْثانِ. اَیُّهَا النّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ اَنْفُسِکُمْ تَأْدیبَها، وَ اعْدِلُوا عَنْ ضَراوَةِ عاداتِها
اى اسیران هوا و هوس، آرزوها را کوتاه کنید، زیرا مردم دلبسته به دنیا را، جز صداى دندان هاى حوادث، از این دنیا نمى ترساند، اى مردم، خودتان عهده دار ادب
کردن خود شوید، و نفس را از جرأت بر عادات هلاک کننده بازگردانید.
2. وَ مَنْ نَظَرَ فى عُیُوبِ النّاسِ فَاَنْکَرَها ثُمَّ رَضِیَها لِنَفْسِهِ فَذاکَ الاَْحْمَقُ بِعَیْنِهِ
آن که عیوب مردم
را بنگرد و آن را ناپسند داند سپس براى خود روا داند احمق واقعى است.
90 نکته بهتر زیستن
1) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی
۲) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ
۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد
۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد
۵) کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید
زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو درآن غرق ... این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است، مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى،در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهات مانده است . یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهارچشمى همه چیز را مى پاید... از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مى پرى، از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن وحسین و مهین و شهین ....... غرق درهمین کشمکش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است ... از آن رد مشو...! لحظه اى همه چیز را رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو، نگاهش کن خوب نگاهش کن، او را مى شناسى ؟ دقیقا ور اندازش کن کوشش کن درست بشناسی اش، درست بجایش آورى فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى ؟ اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوری تر و مهم تر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست کنى، فرصت کم است مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟! چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد...
بهترین درس ها را در زمان سختی آموختم...
ودانستم صبور بودن یک ایمان است...
وخویشتن داری یک نوع عبادت...
فهمیدم ناکامی به معنی تأخیر است نه شکست...
وخندیدن یک نیایش است...
زندگیاتان در سختی و راحتی سرشار از امید...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
آمدی جانم به قربان ولی حالا چرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم وه که با این عمر های کوته بی اعتبار آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر بی مونس و تنها چرا ؟ |
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟ سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟ من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟ دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟ این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟ درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟ راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟ تنها چرا ؟ حالا چرا ؟ |
از زنده یاد استاد شهریار
♦ و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
♦ اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند
♦ هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند
♦ چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
♦ زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند
♦ اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط
♦ بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند
♦ چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری
♦ حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر
♦ چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را
♦ نیازهای انسان در حال دگرگونی است و تنها چیزی که دگرگون نمی شود عشق به اوست ؟ زیرا عشق او باید پاسخگوی نیازهایش باشد
♦ اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید
♦ ذات آدمی اقیانوسی است خارج از محدوده وزن و سنجش . ذات خود را شکوفا می سازد مانند گلی با گلبرگهای غیر قابل شمارش
♦ در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید
♦ برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ، خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ، زیرا راههای گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی “یگانه برتر ” هستند ، همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می بخشد
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی)
شبِ کویر، این موجودِ زیبا و آسمانی که مردم شهر نمی شناسند. آن چه می شناسند شب دیگری است؛ شبی است که از بامداد آغاز می شود. شب کویر به وَصف نمی آید. آرامشِ شب که بی درنگ با غروب فرا می رسد _ آرامشی که در شهر از نیمه شب، درهم ریخته و شکسته می آید و پریشان و ناپایدار _ روز زشت و بی رحم و گذران وخفه ی کیور میمیرد و نسیم سرد و دِل اَنگیز غروب، آغاز شَب را خبر می دهد.
…آسمان کویر، این نخلستانِ خاموش و پر مهتابی که هر گاه مشتِ خونین و بی تاب قلبم را در زیر باران های غیبی سکوتش می گیرم و نگاه های اسیرم را هم چون پروانه های شوق در این مزرعِ سبز آن دوست شاعرم رها می کنم. ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم. ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که هم چون این شیعه ی گم نام و غریبش، در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر فریاد، سر در حلقوم پاه می بُرد و می گریست. چه فاجعه ای است در آن لحظه که یک مرد می گِرید!…چه فاجعه ای….
« کویر »
نوشته ی دکتر علی شریعتی
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن ، عشق است....
بعضی ها می شوند دریا،بعضی ها می شوند کوزه های آبی که از دریا برایمان آب می آورند کوز های رنگین ، به رنگ شعر و موسیقی و فیلم و عکس و مجسمه و نوشته و…
بعضی هامی شوند چشمه وبعضی ها می شوند کوزه هایی که …
بعضی ها رود و …
بعضی ها باران
و
.
.
و شریعتی از جنس باران های تند و کوبنده ی بیابانی بود ! از جنس دریاهایی که کنار کویر موج می زنند و از جنس چشمه هایی که زمزم می شوند تا برای همیشه از او آب برداریم برای ابد
· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
· hگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای ای را بالا ببری
دکتر علی شریعتی
دوچیز مدهوشم میکند: ابی اسمانی که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست ...
چه ” بی حساب ” می بخشی و چه ” با حساب “ تسبیح ات می گویم .
۳۳ مرتبه سبحان الله ، ۳۴ مرتبه الله اکبر ، ۳۳ مرتبه الحمدلله
*- ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم.
*- زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.
*- وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ می کند پرهایش سفید می ماند،ولی قلبش سیاه میشود.دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.
*- چاپلوسی یونجه لطیفی است برای دراز گوشان دمبه دار خوشحال
*- مگر نمی دانی بزرگترین دشمن ادمی فهم اوست؟تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
*- کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛
اول آنکه کچل بود،
دوم اینکه سیگار می کشید و
سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
*-اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند.
خدایا به من کمک کن که وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفشهای او راه بروم ...
خداوندا ... مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن!
تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را برهم نریزد ...
دکتر شریعتی
دلي را نشکن شايد خانه ي خدا باشد شايد آخرين ديدارت با خدادر زمين باشد
کسي راتحقير نکن شايد محبوب خدا باشد
از کمکي دريغ نکن شايد کليد بهشت باشه
سرنماز اول وقت حاضر شو
اى خداوند
بيامرز آن گناهان مرا، كه تو از من داناتر به آنها هستى .
اگر بار ديگر مرتكب شدم تو نيز بار ديگر از من درگذر.
اى خداوند
اگر با خود وعده كرده ام كه در طاعت تو قصور نكنم
و به وعده خويش وفا ننموده ام ، مرا ببخش .
بارخدايا
اگر به زبان به تو تقرب جسته ام و به دل خلاف آن كرده ام ، بر من مگير.
اى خدا
بيامرز براى من هر اشارت كنايه آميز را كه به گوشه چشم كرده ام
و هر سخن نابجا را كه از دهانم جسته است
و نيز خواهشهاى دل و لغزشهاى زبانم را.
امام علی(ع)
در بیکرانه ی زندگی ۲ چیز است که افسونم می کند
آبی آسمان که میبینم و می دانم که نیست
و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست.
دوست ندارم مثله همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشه، چرا که شادیها در کنار غمهاست که معنا پیدا میکنه و زیبا میشه. تنها از خدا میخوام قدرتِ درکِ حضورش رو توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کنه، که اون وقته که هیچ مشکلی توان شکستن ما رو نداره.
چه تفاوت آشکاری است بین
هوسی که لذتش می رود و پشیمانیش می ماند
و طاعتی که رنجش می رود و پاداش ابدی دارد . . .